در چگونگی تصور اشیاء در ذهن خودت بیندیش !
چشمت را ببند و شی ای را تصور کن؛ هر چه که می خواهی، یک اسب سفید بالدار؛
به محض اراده آن، در ذهنت حاضر است؛ ایجاد می شود. بقاء وجودش نیز به اراده تو است؛ اگر بخواهی برود می رود، نیست می شود. بهتر بگویم اگر نخواهی بماند، نیست می شود !
اینکه هست چون مدام آنرا لحاظ می کنی؛ اگر لحظه ای لحاظ نکنی نیست می شود.
مخلوقات عالم نسبت به خداوند جل و علا اینگونه اند؛ اگر عالمی هست به اراده او است که هست؛
ارادته احداثه، لا غیر ذلک ! ... :)
اگر نازی کند، از هم فرو ریزند قالبها !
إن الله یمسک السماوات و الارض أن تزولا !! :) :)
خب، حالا مقایسه ای کن بین موجوداتی که در ذهن خود خلق می کنی با مخلوقات عالم
آن اسب بالدار را دو تا تصور کن که هر کدام مشغول کاری هستند، یکی می دود یکی بال می زند، مثلا
ببین چند تا می توانی با خصوصیات رفتاری همزمان تصور کنی ؟!
به یکی که توجه می کنی حواست از آن یکی منصرف می شود ! اینگونه نیست ؟
نمی توانی در ذهنت به عدد انگشتان دستت موجود خلق کنی و آنها را تدبیر کنی و همزمان نگهشان داری.
حالا نگاه کن به آسمان و زمین، به موجودات، (از میکرو تا ماکرو ) از سلول های ناخن سر انگشتت تا.... هر آنچه که هست ... ؛
همه هستند چون خدا اراده کرده ! همزمان همه را یکجا تصور کرده (اراده کرده) و همزمان تدبیر می کند !!
فکر کن ، و بلند بگو: الله اکبر ! :) :)
دائم الفضل علی البریه :)
یدبر الامر :)
لا یشغله شأن عن شأن :)
حالا می توانی اندکی خودت را به درک معنای علم خدا، و قدرت خدا، (همه دانی و همه توانی خدا) نزدیک ببینی؛ بگو لا اله الا الله :)
پس ذات الهی دائما در کار خلقت است؛ نه اینست که یک بار چیزی را خلق کرد و آن چیز به خودی خود موجود بماند ! دائم الفضل است، دائم الفکر، دائم الاراده،
یک لحظه نظر نکند عالم نیست می شود؛ این بدان معنا است که مخلوقات در موجودیت خود لحظه به لحظه متکی و قائم به او هستند،
خدا عالم را حفظ می کند و اگر حفظ نکند از بین می رود و
لا یوءوده حفظهما :)
خسته هم نمی شود !
و این همان صفت «قیوم» است.
کلمات کلیدی:
ماده را از مجرد می توان جدا کرد ؟
این ماده، پست و دون و تاریک و ...
اون مجرد، عالی و متعالی و نورانی و ...
یعنی چی ؟!!
یعنی این همه حرف زدیم این پائینا و اون قدیما ! همه کشک ؟!
خدا یه طرف، ماده یه طرف. کجا ؟؟؟ مگه میشه ؟
چی کدوم طرف ؟!! چیو میخوای در منطقة الفراق خدا قرار بدی ؟!
مگه جرأت داری بگی جایی هست ! و خدا نیست ؟
اصلا مگه میشه چیزی رو دید و خدا رو ندید ؟
امکان نداره. محاله.
وجود همه چیز به وجود خداست .
پس این تفکیکه یعنی چی ؟!
راسته خب ! ماده مادس ! مجردم مجرد !!
...
مشکل سر این فاعل شناسا است.
باید از میان برخاست !
این طفلی میخواد کهکشان بشناسه !
رفته میکروسکوپ برداشته !!
پاشو بیا اینور نیگا کن ، با چی ، چیو میخوای بشناسی ؟! بعد حکم کن . قبوله .
بیا از جهان ماده بیرون ! از بیرون نگاه کن
الان من به عنوان فاعل شناسا خودم درون این نظام هستم، و محکوم به قوانین آن
برای من که درون این نظام هستم با این ابزاری که در اختیار دارم شناخت ماورای این نظام ممکن نیست !
اعتبارات این عالم را اگر بتوان از خارج این عالم رصد کرد، می توان حقیقت آنرا شناخت.
وگر نه من، و ابزار شناختم، هر دو محکوم به احکام همین اعتبارات هستیم، و هر حکمی کنم مطابق واقع است نه مطابق حقیقت !
احکام من واقعی است همانگونه که من، این عالم، و ما سواه هر چه هست، واقعی است با همان تعریف های خودشان! ولی حقیقت همه یک چیز بیش نیست.
احکام ساحت حقیقت را بر ساحت واقع و احکام ساحت واقع را بر ساحت حقیقت جاری کردن، اشتباه است. و این نکته مهمی است.
به این مثال توجه کنید
شما اگر به صفحه تلویزیون نگاه کنید مثلا تصاویری از طبیعت نشان می دهد ، کو ه و دشت و درخت و .... .
حال اگر با ذره بین از نزدیک به صفحه نگاه کنید چیزی جز نقاطی به رنگ سبز و قرمز و آبی نخواهید دید .
آن تصاویر را می گوییم واقع. و این نقاط حقیقت آن واقع.
اگر مهندسی ادعا کند که این تصویر هیچ نیست جز تغییر رنگ نقاطی در کل صفحه!
کسی که به واقع نگاه می کند چه قضاوتی می کند ؟؟؟
آن مهندس هم در مقام واقع، واقعیت این تصاویر را انکار نمی کند! حرف او بر سر حقیقت این تصاویر است.
عالم ماده عالم ماده است واقعا؛ قابل انکار نیست. ولی حقیقت آن جز اسماء الهی نیست که به اراده موجودند. ماده و قوانین آن مخلوق خدا است و به جعل او موجودند. و مخلوق از خالق جدا نیست به همان بیانی که در متن های پیشین گذشت.
اراده کند این قوانین ثابت (در نظر ما) تغییر می کند !
همان که فرمود: «النا له الحدید» !
آهن را برای داوود نرم کردیم .
« یا نار کونی بردا و سلاما» !
آتش را بر ابراهیم سرد کردیم.
البته انسان این استعداد را دارد که خارج شود و حقیقت این عالم (و حقیقت اشیاء کما هی) را شهود کند. همان معراج !
و در آن مقام تصرف کند؛
همان «اخلق لکم من الطین کهیئة الطیر»
با گل شکل یک پرنده می سازم، با یک فوت پرنده واقعی می شود.
همان «انا اتیک به قبل ان یرتد الیک طرفک»
در کمتر از چشم به هم زدن تخت مادی را از آن طرف عالم منتقل می کند.
تو خود حجاب خودی حافظ! از میان برخیز !
این از میانه بر خواستن چگونه است ؟؟؟
کلمات کلیدی:
از اسرار صمدیت ؛
از حقائق الهیت ؛
از معارف ربوبیت ؛
از معرفت اسرار ایمان ، مثل : وحی ... ، انزال ... ، الهام ... ، شهود ... ؛
معنی رسالت ... ، نبوت ... ، امامت ... ،
کتابهای خدا ... ، صحایف ملکوت ... ، لوح ، قلم ، کتابت ، ...
معنی ارقام و اقلام ، ملائکه ، صحف انبیاء؛
کیفیت نزول شیاطین بر دلهای اشرار به وسواس،
و نزول ملائکه بر قلوب اخیار به الهام علوم و اسرار؛
علم نفس ، سعادت و شقاوت و درجات و مقامات آن؛
و دانستن دنیا ، و آخرت ... ، و بهشت ... ، و دوزخ ... ، و قبر و سوال و کتاب و میزان و حور و رضوان و .......... .
... ؟
راستی چه خبر ؟؟
بله ، البته یادم مانده که ما مسلمانیم !! و اینکه چگونه مسلمان شده ایم !!!
باشه ؛ قبول ؛ من که چیزی نگفتم !
کلمات کلیدی:
آقا جان ؛ ما هم ایمان آورده ایم مثلا , اما این ایمان ما معرفتی به ما نداده , همین صرفا اعمال جوارحی انجام می دهیم . اما عزیزی دیگر ایمان آورده و می گوید : خدا را به حقائق ایمان مشاهده می کنم !!! ؛
فرق این ایمان ما , تا آن ایمان او , چیزی جز فهم و علم است ؟ خیر ؛ او عالم است , چیزهائی می داند , چیزهائی فهمیده , که ایمانش چنین خاصیتی دارد . ما نمی دانیم , نفهمیده ایم , اینطوری هستیم .
آن چیزی که ما را در ایمانمان تعالی می دهد , یقینا عقل است ؛ سرمایه ای جز عقل نداریم ؛ این همه سفارش که برای تفکر شده ... , ابزار تفکر عقل است ؛ یکساعت از عقل کار بکشی از هفتاد سال عبادت برتری دارد . چرا ؟؟
عقل که بکار افتاد , و به مشکل برخورد کرد , آنوقت قدر هدایت را می فهمد , قدر کلام معصوم را می شناسد . آدمی که درد دارد قدر مسکن را می فهمد ؛ کسی که درد ندارد , هزار و یک فضیلت از مسکن برایش بگو , چیزی نمی فهمد , نهایت تصدیق می کند , اما نمی فهمد یعنی چه ؟
معارف معصومین علیهم السلام که در این روایات در دسترس ماست , همین حکم را دارد ؛ گزاره ای است که می خوانیم یا می شنویم , نهایت تصدیق می کنیم ؛ اما آیا فهمیده ایم یعنی چه ؟ , به دردمان خورده ؟ , اصلا مشکلی داشته ایم تا این کلام حل آن باشد ؟؟ . خیر ! ؛ تمام وجود و سلوکمان داد می زند که , خیر !! . چرا ؟؟
کلام معصوم درمان روح است , هدایت نفس است , وقتی کسی متوجه می شود که روحش دردمند است , و نفسش گم کرده راه ( ضال ) , که در مقام استفاده از آن بر آمده باشد ؛ و راه استفاده همان تفکر است , همان تعقل است , ابزارش هم همان عقل است . عقل را که به کار انداختی می فهمی هزار علت دارد , هزار مرض دارد , مبتلای به هزار آفت است ؛ آنوقت است که قدر کلام معصوم را می شناسی , آنوقت است که کلام معصوم را می فهمی ! , آنوقت است که نسخه هدایتت را آنچنان گرم در آغوش می کشی که گوئی ...
خب دیگه ؛ دریچه ورود به مقوله های شب و شراب و شاهد و ... از همین راه هست.
اللهم ارزقنا .
کلمات کلیدی:
عقل انسان , تفکر انسان , تأمل انسان , ظرف و محل هدایت الهی است .
محل القای نور علم است .
همینطوری به قلب هر کسی نور نمی افتد , حتی اگر اهل عبادت باشد ؛
اگر با عبادت صرف مشکل حل شدنی باشد پس دیگر جاهل متنسک نباید داشته باشیم .
پس چه باید کرد ؟
باید رفت تلاش کرد , مقدمات بدست آورد ؛
مقدمات ؟
باید تأمل کرد , تفکر کرد , تدبر کرد ؛ آنوقت اگر اهل تقوی بودی , خداوند در این تفکرات تو را هدایت می کند , تفکراتت به بار می نشیند , و نتیجه صحیح می دهد ؛
لذتی می بری که یُدرک و لا یوصف !
و گر نه بدون علم و تفکر , « هدایت » معنائی ندارد . هدایت چی ؟ هدایت کی ؟!
راه رو را هدایت می کنند ؛ نشسته که هدایت نمی خواهد !!
العلم نور ؟ ؛ بله , العلم نور منتها ظرف تجلی این نور قلب بسیط جاهل نیست ؛ قلب متکثر عالم است ؛ نور الهی داده های علمی عالم را جهت می دهد , در نتیجه کمال می بخشد و به نتیجه صحیح می رساند .
این علم چه علمی است ؟
تا مجالی دیگر ... .
کلمات کلیدی:
باز گردد عاقبت این در ؟ بلی
رخ نماید یار سیمین بر ؟ بلی
نو بهار حسن آید سوی باغ ؟
بشکفد آن شاخه های تر ؟ بلی
ساقی ما یاد این مستان کند
بار دیگر با می و ساغر ؟ بلی
آن بر سیمین و این روی چو زر
اندر آمیزند سیم و زر ؟ بلی
این سر مخمور اندیشه پرست
مست گردد زان می احمر ؟ بلی
اللهم سُرنی بلقائک یوم تقضی فیه بین عبادک
کلمات کلیدی:
طوبی للمتوکلین ؛
همانها که در محضرند ؛
همانها که باور کرده اند « اینما تولوا فثم وجه الله » .
همانها که به ندای « ألیس الله بکاف عبده » , بلی , گفته اند .
همانها که درجات اسلام ... , ایمان ... , تقوی ... , و یقین ... را رو به آسمان پیموده اند ,
و اکنون ؛
ساقی شان شراب توکل به ذائقه جانشان می چشاند ؛
شرابی گوارا تر از صبر ... , رضا ... , زهد ... , اخلاص ... و یقین ؛
آقا جان من ؛
توکل به حرف نیست ؛ همین که بگوئی توکل بر خدا؛
در میان عوام , هر کجا خراب کاری می کنند و دیگر چاره ای نمی بینند , می گویند حالا انجام می دهیم توکل بر خدا !!!! .
این توکل چه معنی دارد , معلوم نیست .
توکل بر خدا در ریز اعمال انسان اثر می گذارد , رنگ تمام تصمیم ها را عوض می کند ؛ اصلا انسان طور دیگری فکر می کند .
ما معمولا نمی دانیم توکل یعنی چه ؛ آنها هم که مطلعند , فقط مطلعند ؛ خیلی هنر کنند خود را به توکل می زنند ؛ ادا در می آورند .
روح متوکل علی الله کمیاب است .
گوشه ای بنشین و این حرفها را به زور هم که شده به قلبت بفهمان که :
برای غیر او عمل نمیکنند؛ و از غیر او ترسی ندارند
و به غیر او طمع نمی ورزند.
کلمات کلیدی:
و من هنوز هم ...
مشق نام لیلی می کنم !
خاطر خود را تسلی می کنم.
ناچشیده جرعه ای از جام او
عشقبازی می کنم با نام او ...
اللهم ؛
یا الله یا رحمن یا رحیم یا کریم یا مقیم یا عظیم یا قدیم یا علیم
یا حلیم یا حکیم یا مانع یا دافع یا رافع یا صانع
یا نافع یا سامع یا جامع یا شافع
یا واسع یا موسع
یا ...
کلمات کلیدی:
یه دقیقه دل بده ، ببین چی گیرت میاد !
همانگونه که در خواب دیدن، حواس مان کار می کند؛ لمس می کنیم، لذت می بریم، می ترسیم، و ...
هیچ استبعادی ندارد که جهان و ما فیها تماما مانند خواب باشد؛ (مثال زدم! گفتم چیزی مانند خواب) هیچ وجود عینی و حسی در کار نیست؛ هیچ چیز وجود خارجی ندارد؛ همه در ذهن خدائیم؛ حال اگر نخواهیم این تعبیر را بکار ببریم ، می گوئیم در اراده الهی هستیم.
اذا اراد شیئا ان یقول له کن ؛ فیکون
چون خواب ما هیچ نیست جز ذهن ما؛ و فکر ما هیچ وجود خارجی ندارد؛ این جهان نیز هیچ نیست جز خدا؛ و جز خدا هیچ چیز وجود خارجی ندارد.
وسع کل شیء علما
اشکالات حس و دیدن و ... همه مانند خواب دیدن است؛
چون خودمان در این جهان هستیم ، و جزو همین خوابیم ! جزو همین اراده الهی؛ و با دیگران هم سنخ فکر می کنیم، همه چیز وجود خارجی دارد، و این خارج به معنای وجودی خارج از ما است؛ و نه خارج از خدا ! دقت کنید.
مثل اینکه خودمان در صحنه خوابمان فکر می کنیم همه چیز هست و قابل حس است.
اما وقتی بیدار شدیم می فهمیم که هیچ نبوده . کسراب بقیعة یحسبه الضمئان ماء ...
اگر میشد لب بام امکان می نشستیم و از آن بالا نگاه می کردیم، می فهمیدیم !
حال باید از سکر طبیعت بیدار شد و فهمید که هیچ نیست.
الناس نیام ، اذا ماتوا انتبهوا !
و این قابلیت را ما داریم . پس،
موتوا قبل ان تموتوا
چه شود !!!؟
اللهم أرنی الأشیاء کما هی
آخه می دونین چیه ؛ خدای نکرده ، چشم شیطون کور ، گوشاشم کر ؛ ماها ، مثلا ، شیعه کسی هستیم که می گفت :
ما رأیت شیئا الا و رأیت الله قبله !!!!
یعنی چی ؟؟؟!!!
ماشا الله ، هممون یکی پس از دیگری کپی آقا امیرالمومنین هستیم !! هزار ماشا الله
کلمات کلیدی:
آیا شود
از علم به عین آید و
از گوش به آغوش ؟
آری ؛ شود از علم به عین آید و از گوش به آغوش.
پس کی شود ...
کلمات کلیدی: