سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اگر بر دشمنت دست یافتى بخشیدن او را سپاس دست یافتن بر وى ساز . [نهج البلاغه]
توحید وجود
 
هدف خلقت ... !

 

 هدف از خلقت خدا ؟

هدف از خلقت من ؟

خدا برای چه هدفی خلق کرده ؟

من را برای چه هدفی خلق کرده ؟

اینکه هدف خدا چه بوده، سوال غلطی است   !

هدف و غرض، از عوارض مخلوق است ، یعنی مخلوق که ایجاد شد، هدف و غرض او نیز ایجاد میشود !

) مثل سوال از زمان است، که خدا چه زمانی عالم را خلق کرده ؟ سوال غلط است !

چون اساسا زمان از عوارض مخلوق است . مخلوق که ایجاد شد ، مفهوم زمان ایجاد شد (

هدف برای ذات کامل مطلق فرض ندارد !

فرض هدف برای او با مفهوم کمال مطلق در تناقض است .

هدف، مطلوب است و کمال مطلق مطلوبی ندارد،  

که اگر داشت در کمالش نقصی بود پس کامل علی الاطلاق نبود !

اینکه هدف از خلقت من ، معرفت، اطاعت، قرب، و لقاء الهی است، این هدف مخلوق است ، نه خالق .

هذا اوّلا !

دوّمندش !!

بر فرض که میشد تصور هدف برای خدا کرد ،

یه کم فکر کن ببین اصلا بی عقلی نیست که پی هدف او  می گردی ؟

مگه تو خدائی ؟

مگه خدائی بلدی ؟

مگه قدّت میرسه ؟

تو مخلوق محدوووووووووووووود ناقص با دو سیر و نیم عقل علیل ! پی کشف غرض خدا ! میگردی ؟

فقط خدا می تونه غرض خدا رو بفهمه !

 پس این عقل بوالفضول رو عقال بزن و مشغولش کن به هدف خودش ! 

تبسم

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سید محمد جواد 90/11/9:: 6:38 صبح     |     () نظر
 
خودت را بشناس ... !

 

چشم می بیند؛ بدیهی است.

خود را نمی بیند؛ بدیهی است.

چشم را فقط در آینه می توان دید؛ بدیهی است.

پس برای ادراک «من» باید آینه ای یافت.

با من بیا؛

من و تو آینه ایم. منِ حقیقی، تصویر درون آینه است.

تصویر آینه مابإزا دارد؛ یعنی واقعی هست که این تصویر، تصویر اوست؛

او کجاست ؟ او کیست ؟

خب؛ حال این من می خواهد خود را بشناسد.

برای شناخت دو چیز لازم است:

1 ـ من باید آینه را درست در مقابل او بگیرد.

2 ـ چشم او به من نگاه کند. تا من بداند که کیست.

شرط اول برای معرفت عالم کافی است. چرا ؟ چون اگر آینه ات را در مقابل او گرفتی، او به هر جا که بنگرد، چشم آینه نیز به همانجا می نگرد.

شرط دوم برای معرفت نفس لازم است. زیرا اگر چشم او به من نگاه کند، چشم من نیز به او نگاه می کند تبسم؛ معارفه ای حاصل می شود که، این همان است   .دوست داشتن

دیگر این همان است را هم نمی گوید؛ ساکت می شود؛ آرام می شود؛ مدهوش می شود؛ بیهوش می شود؛ نیست می شود؛ 

هر که شد جویای دیدار خدا

چون خدا آمد شود جوینده، لا

(در این حوالی است که اگر جویای احوالش شوی، انا الحق می گوید شرمندهوااااای).

اگر او لطفی نکند ! و چشمش را منصرف نکند؛ من، می میرد.

اما اگر منصرف کرد، باز می گردد؛ باز می گردد با خاطره ای شیرین.تبسمدوست داشتنتبسم

اگر طالب معرفتیم، باید تلاش کنیم:

اول، آینه را تمیز کنیم.

وَ جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذَانِهِمْ وَقْراً[1]

 دوم، در مقابل او قرار بگیریم.

إِنَّکَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَ لاَ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ[2]

 سوم , دید چشم را به خود معطوف کنیم.

وَ إِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ[3]

 خب؛ بسم الله: 

فَمَنْ کَانَ یَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ؛

 فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً؛

 وَ لاَ یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً[4]

 

به جائی هم رسیدین، به این زیر پا هم یه نگاهی بکنین.



[1]  . سوره اسرا، 17 47.

[2] . سوره نمل، 27 / 82.

[3] . سوره بقره، 2 / 186.

[4] . سوره کهف، 18 / 110.

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سید محمد جواد 90/11/7:: 12:13 عصر     |     () نظر
 
تقدیر شرّ عدمی !!!

 

من وسیله ای می سازم ؛ مثلا «چاقو» .

تا اینجا من هنرمند و صنعتگرم، وسیله ای ساخته ام که به درد می خورد و کاری از آن برمی آید، قابل تقدیر هستم، و هیچ کس نمی گوید بد کردی !

این وسیله قابلیت هائی دارد که بخواهی یا نخواهی همراه آنست .

اگر با آن میوه ای را براحتی دو نیم کردی می گوئی آفرین عجب چیز خوبی ساخته ای . ( من آنرا تیز ساخته ام )

ولی اگر این وسیله در جائی قرار گرفت و زنگ زد و کند شد، این کندی را من نساخته ام ! من چاقو ساخته ام و آن زمان که ساختم این بدی همراه آن نبود و من این بدی را نساختم !

بله، می شد که از فلز ضد زنگ بسازم که این بدی ظهور پیدا نکند ! ولی این حرف دیگری است .

پس زنگ زدن چاقو بخاطر این نیست که من آنرا زنگ زننده ساخته ام ؛ بلکه بخاطر آنست که آنرا ضد زنگ نساخته ام !

( البته می توانم دستور مصرف بدهم که این وسیله را در معرض رطوبت نگذارید و آنرا پاک نگهدارید تا زنگ نزند . اگر این دستور را ابلاغ کردم و شما عصیان کردی، تمرد کردی، و بر خلاف عمل کردی؛ نتیجه، فعل تو است نه فعل من ! )

صانع، تبارک وتعالی، در ایجاد تک تک مخلوقات هنر نمائی کرده، صنعتگری کرده، هر موجودی خیر و بهر کاری آفریده شده، قابل تقدیر است، او شر ایجاد نکرده.

مثلا آتش را آفریده، این مخلوق قابلیت هائی دارد که خواهی نخواهی همراه آنست. اگر با آن خانه ات را گرم کردی می گوئی آفرین عجب چیز خوبی است. ( او آنرا گرم کننده آفریده )

ولی اگر این آتش دست من را سوزاند و سیاه کرد و از بین برد، این درد و رنج من را خدا ایجاد نکرده، خدا آتش آفرید و آن زمان که آفرید این شر همراه آن نبود، خدا این شر را ایجاد نکرد .

بله، می شد آتش را جوری بسازد که بدن انسان را نسوزاند ! ولی این حرف دیگری است .

پس اینکه آتش دست من را سوزاند بخاطر این نیست که خدا آنرا سوزاننده دست من ساخته، بلکه بخاطر آنست که نسوزاننده بدن انسان نساخته است !

( اگر گفتم که آتش بدن را می سوزاند و تو عصیان کردی، تمرد گردی، و بر خلاف عمل کردی؛ نتیجه، فعل تو است نه فعل خدا ! )

حال؛

این نفس انسانی را که خدا آفریده قابلیت دارد که با اختیار خود تعالی یابد و به لقاء خدا برسد؛

به به ! عجب چیزی آفریده ! تبارک الله !

اگر این نفس طوری شد که غرق شهوات دنیا شد و فریب لذات آنرا خورد و دنیا را اختیار کرد، و دنیا را نیز به فساد و تباهی کشید !! (و به آتش دوزخ  سوخت و از بهشت محروم  شد)؛ این شر خالق نیست !

خداوند دستور داده که با این مخلوق اینگونه رفتار کنید؛ اگر عصیان کردی، تمرد کردی، طغیان کردی، گناه کردی، نتیجه، فعل تو است نه فعل خدا !

  ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَة فَمِنَ اللّهِ ! وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَة فَمِنْ نَفْسِکَ !

 بله ، میشد که انسان را طوری بسازد که فریب لذات دنیا را نخورد، ولی این حرف دیگری است .

پس مجازات انسان به آتش دوزخ بخاطر این نیست که خدا او را مختار آفریده ، بلکه بخاطر آنست که آنرا مجبور نیافریده !

تمام فقر و فساد و تبعیض و ... این عالم و زندگی خلق الله ! تو این دنیا ،اینگونه است.

 و ما ظلمناهم، و لکن کانوا انفسهم یظلمون !

وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا !

لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکات مِنَ السَّماءِ وَ الأَرْضِ

وَ لکِنْ کَذَّبُوا !

فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ.

 تبسم

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سید محمد جواد 90/10/27:: 11:26 صبح     |     () نظر
 
ای جّان ... !!!

 

عن النبی الاکرم صلی الله علیه و آله قال:

قال الله عزّ و جلّ:

 یابن آدم !

 بمشیئتی کنت أنت الذی تشاء لنفسک ما تشاء،

 و بإرادتی کنت أنت الذی ترید لنفسک ما ترید

 مؤدبدوست داشتنمؤدب

     خدائیش آدم نفس میکشه با این عبارت ! تبسم

 چه "أمر بین الأمرین" رو باهاش بفهمین چه  نفهمین !  شرمنده

 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سید محمد جواد 90/10/26:: 11:1 عصر     |     () نظر
 
آنقدر در می زنم این خانه راااااا... !!

 

بیا بشین

جیکّتم در نیاد

فقط فکر.

فرض کنید از ابتدا فقط در این اطاق بوده ایم و چشم باز کرده ایم؛

بدون هیچ سابقه ذهنی و تجربه دیداری !

چه می بینیم ؟

اشیائی که در این اطاق است، در، دیوار، سقف و ... .

اگر به ما بگویند چیزی به اسم نور در اطاق وجود دارد؛ فکر کنید چطور می توانستیم وجود آنرا درک کنیم ؟ چطور می توانستند برای ما وجود نور را اثبات کنند ؟

امکان نداشت ! نه اینکه امکان نداشت، بسیار سخت بود بسیار سخت ! مگر در یک صورت،

که شب بشود، و ضد نور که تاریکی است فضا را بپوشاند، مقایسه ای بین دو فضا صورت بگیرد، بعد تصدیق کنیم به وجود چیزی ! که اسم آنرا «نور» می گذاریم .

(آهااااای ! بلوگ که نمی خونی !! حواستو جمع کن ! برو از اول دو مرتبه بخون، با فکرت بیا جلو نه با چشمت ! برو از اول هیسسسس)

تازه، بعد از این مقایسه،

 با آثار وجود آن آشنا می شویم، نه با حقیقت آن !

یعنی می فهمیم که این شیء را بواسطه آن چیز (نور) است که می بینیم.

این نور است که مُظهر این اطاق، فضا، و اشیاء درون آن است.

این نور این صفت را دارد که ظاهر کننده این است؛ ظاهر کننده آن است؛ و ... .

در این حالت نیز چیزی بنام «نور» جدای از اشیاء نمی بینیم !! که اشاره کنیم به آن و بگوئیم این نور است که با این می بینم.

این نور، این هم شیء؛ چنین چیزی نیست.

پس حقیقت نور همیشه در خفا است، و ناشناخته باقی می ماند؛

هر چند وجودش را درک کردیم  بواسطه ضد آن.

ملاحظه می کنید نور که ظاهر ترین چیز در درون این اطاق است را با چه مصیبتی درک کردیم !

ظاهر ترین است، زیرا نه تنها خود ظاهر است، بلکه ظاهر کننده سایر اشیاء این اطاق هم همین نور است.

قبل از اینکه شیء را ببینی، نور را می بینی !

به هر طرف رو بگردانی،  نور  وجود دارد و می بینی !

هر کجای این فضا بروی،  نور  با شما است !

اگر بپرسند نسبت این نور با همه اشیاء چه نسبتی است؟

آیا می شود گفت به این شیء نزدیک است، و از آن یکی دور ؟!

نه؛ نسبت به همه علی السویه قرب دارد، و علی السویه بُعد !!

احاطه دارد بر همه، یکجا !

نمی توانیم بگوئیم به این، نزدیک است (فقط)؛ یا از آن، دور است.

بله، من خودم را محدود در این شیء می کنم، و نور را برای این شیء می بینم، بعد می گویم نور این شیء برای آن دیگری نیست !!!

همه این احکام، از غلط کاری های ذهن من است !

حرف من برای همین محدوده من خوب است، ولی این را نمی توانم برای معرفی آن نور استفاده کنم !

نور، این و آن ندارد. یک حقیقت است، برای همه، یکجا، علی السویه، حاضر است !

جز اینست که شدت ظهور او مانع از درک آن است ؟!

خب ، حالا

نور خدا نیز اینگونه است و مشکل تر !

چرا ؟

چون در اینجا دیگر ضدی در کار نیست تا بتوانیم بواسطه آن ضد، وجودش را درک کنیم !

دقت کنید حرف بر سر حقیقت او نیست؛ به حقیقت او کاری نداریم؛

بحث بر سر درک اصل وجود اوست.

همان که در مثال نور اطاق، بواسطه درک ضد به درک آن رسیدیم.

علاوه بر اینکه در مثال ما، اطاق و اشیاء در آن، وجود دارند؛ نور باشد یا نباشد.

نور که می آید، این شیء ظاهر می شود (این نقص مثال ما است).

در مورد نور خدا، وجود او نه تنها مُظهر عالم است؛ بلکه موجد آن می باشد.

الله نور السموات و الارض؛

علاوه بر آن،  

الله بدیع السموات و الارض !

در مثال ما نور را که حذف کنی،  ظهور  اشیاء از بین می رود.

در مورد خدا نور را حذف کنی،  وجود  اشیاء از بین می رود !

هو عین ما ظهر !  و عین ما بطن !

نور خدا، ظاهر ترین امور این عالم است؛

و تمام عالم به ظهور او ظاهرند.

بنور وجهک الذی اضاء له کل شیء !

قبل از اینکه شیء را ببینی، نور را می بینی !

ما رأیت شیئا الا و رأیت الله قبله !

به هر طرف رو بگردانی،   او   وجود دارد و می بینی !

‌أینما تولوا فثم وجه الله !

هر کجای این فضا بروی،   او   با شما است ! 

هو معکم این ما کنتم !

برای او نسبت به اشیاء، قُرب و بُعد معنا ندارد !

لم یبعد منه بعید، و لم یقرب منه قریب، استوی فی کل شیء


اگر می شد که برای او عدم یا غیبتی حاصل می شد، آنگاه آسمان و زمین، ملک و ملکوت منهدم و باطل می گشت، آنوقت فرق وجود و عدم او را می فهمیدیم !!!

( ولی آنوقت کی کجا بود ؟! تا بفهمد یا نفهمد ؟!!)

ولی چنین چیزی محال است. محال عقلی . چرا ؟

زیرا نور او نور وجود است، و تصور عدم او مستلزم اجتماع وجود و عدم (نقیضین) است که محال است !

حتی یک لحظه هم نمی توان آسمان و زمین را بدون او تصور کرد!

و لم یخل منه السموات و الارض و ما بینهما، طرفة عین !

نوری است منحصر به فرد !

سبحان من هو هکذا، و لا هکذا غیره.

ملاحظه می کنید که اینجا نیز شدت ظهور، باعث خفا شده !! و باعث شده فهم ما دچار مشکل شود.

حالا یه کم حال کنین با دعاء !! دوست داشتن

دعای علی بن الحسین (علیهما السلام) در لیلة القدر:

یا باطنا فی ظهوره، و یا ظاهرا فی بطونه؛

یا باطنا لیس یخفی ! یا ظاهرا لیس یری !

یا غائبا غیر مفقود، و یا شاهدا غیر مشهود؛

لم یخل منه السموات و الارض و ما بینهما، طرفة عین؛

انت نور النور؛

ای جووووووووووووووووووووووونم شرمنده

 

اگر در این معنا که گفتیم تأمل دقیق کنید، و بینش پایداری در این زمینه برای شما ایجاد شود،

یعنی همیشه این معنا در ذهنتان حاضر باشد،

در عالم، چیزی جز خدا و اسماء او - که تابعی از قدرت اویند و وجود حقیقی ندارند - نمی بینید !

لمن الملک الیوم،  لله الواحد القهار !

یک وجود واحد، که

اضاء له کل شیء !

با اسماء او، که

ملئت ارکان کل شیء.

شخص در این حالت به هر چه می نگرد، خالق را می بیند، جدای از فعل او که زمین و آسمان و حیوان و درخت و ... .

همه و همه صنع او یند.

هو خالق کل شیء !

 

 تعرّفت ‌إلیّ فی کل شیء، فرأیتک ظاهرا فی کل شیء !

بفرما تووو      شرمندهتبسم

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سید محمد جواد 90/10/25:: 11:19 صبح     |     () نظر
 
دامن کبریا و گرد تغییر !!

 

در ادامه نوشته قبل

من کتابم را ورق می زنم، تغییری حاصل شد.

اندکی قبل صفحه یک را روشن کرده بود، الان صفحه دو را روشن کرده !

خب، بگویم یا من کان منور صفحه یک، و الان کنت منور صفحه دو !!!

بچه ها ! می گویند تغییرات عالم، در او تغییر ایجاد می کند !

می کند ؟؟

او، او است.

 در سکوت و بساطت و علو و کبریائی خود، الان کما کان بوده و هست.

سرت را از کتابت بلند کن به بالا نگاه کن؛

تغییری کرده ؟

نه؛ او او است.

نور.

همان که بود.

ولی تو صفت جدیدی به او نسبت دادی، گمان کردی که او کار جدیدی کرده !

نه ؛ او او است جدید و قدیم ندارد.


فَإِنَّهُ لَمْ یَزَلْ وَ لَا یَزَالُ بِحَالَةٍ وَاحِدَةٍ،هُوَ الْأَوَّلُ قَبْلَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ، وَ هُوَ الْآخِرُ عَلَى مَا لَمْ یَزَلْ، وَ لَا تَخْتَلِفُ عَلَیْهِ الصِّفَاتُ وَ الْأَسْمَاءُ کَمَا تَخْتَلِفُ عَلَى غَیْرِهِ


داستان انتزاع این صفت جدید، همان داستان انتزاع صفت قبلی است. این توئی که از محدوده های منظر خودت، صفت انتزاع می کنی.

راست می گوئی؛ نه اینکه دروغ بگوئی؛

ولی برای شناخت او این حرف ها به درد نمی خورد !

ما چون چشم دیدن او را نداریم، مجبوریم او را با این صفت بشناسیم.

ولی بدانیم که این صفات ارزشش چقدر است !

همین که بدانیم خوب است .

بر دامن کبریاش ننشیند گرد !

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سید محمد جواد 90/10/24:: 12:0 عصر     |     () نظر
 
هو ... !

 

 بشینیم یه گوشه، کلمونو بکنیم تو کتاب خودمون،

بلکی خدا رو پیدا کنیم   !

یا بلکی دلش بسوزه به حالمون، یجور دیگه نیگامون کنه 

 بیا،

بیا تو هم بشین

من میگم، تو گوش کن، ببینیم آخرش چی می شه !

یک مثال برای اینکه معرفت ما از خدا، معرفت از اسماء و صفات اوست،

و ذات او از محدوده شناخت ما خارج است.

منبع نوری را فرض کنید که مثلا به کتاب من می تابد.

(من میگم من؛ تو هم بگو من ! فکر کن)

وقتی کتاب من را روشن می کند، یا بهتر بگویم وقتی من کتاب خودم را روشن می بینم، می توانم آن منبع نور را اینگونه مخاطب قرار دهم و بگویم:

یا مُنوّر کتابی !

حال آنکه آن نور، منور کتاب من نیست؛ 

یعنی این صفت، معرف حقیقت او نمی شود !

او برای خودش نور است و چیزی جز منوریت نیست.

این نیست که او اراده کرده که کتاب من را روشن کند،  پس این صفت او می شود که من می توانم با این صفت او را بخوانم که  یا منور کتابی !

البته منور کتاب من هم اوست؛ 

ولی او منور کتاب نیست ! او نور است.

برای خودش نور است.

یُسَمَّى بِأَسْمَائِهِ فَهُوَ غَیْرُ أَسْمَائِهِ وَ الْأَسْمَاءُ غَیْرُهُ

این من هستم که او را به نسبت به خودم و کتاب خودم می سنجم، و صفتی را به او نسبت می دهم.

حال اگر نگاهم منصرف به او شود، و بخواهم حقیقت او را بشناسم ... او منور کتابی  نیست؛

او نور است.

او کاری برای من نکرده ! 

این کارها، انتزاع من است از آثار حقیقت او.

یا منور کتابی؛ و کتاب صدیقی؛ و هذا الکتاب؛ و ذاک الکتاب و ...(و هزار و یک صفت دیگر)

اگر بخواهم نگاه به او کنم و بگویم او چیست، می توانم بگویم هو منور کتابی ؟

نه، او اوست.  باشی یا نباشی، او اوست. نور است.

خودت را وسط انداخته ای و او را با خودت معرفی می کنی !! چرا ؟؟

شاید چون اگر این کار را نکنی، باید ساکت شوی؛ هیچ نگوئی؛ هیچ نمی توانی بگوئی؛

باید در سکوت فقط و فقط  تأمل کنی.

فقط می توانی بگوئی:  او (هو)

 یا هو، یا لا اله الا هو، یا من لا هو الا هو، یا من لا یعلم من هو الا هو ... .

 بخواهی زبان باز کنی حرف بزنی، باید با غیر حرف بزنی !

غیر را به کمک بگیری حرف بزنی.

 او را باید با غیر بشناسی. با اسماء و صفات و ... !! 

اساسا ما ابزار شناخت او را نداریم؛

آنچه داریم به درد همین نوع شناخت می خورد.

نگاه می کنم می بینم او که نیست، کتاب من تاریک است. او که هست، کتاب من روشن است؛

پس یک صفت انتزاع می کنم؛ 

: او منور کتاب من است !  

کمال توحیده نفی الصفات عنه.

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سید محمد جواد 90/10/21:: 10:52 عصر     |     () نظر
 
نه او ، هم او ... !!!

نه او در خلق است و نه خلق در اوست

 آینه ای را فرض کنید، شمائید؛ و آینه ای در مقابل شما، و تصویری از شما که درون آینه افتاده .

 تصویر درون آینه مخلوق، و شما خالق .

چه نسبتی با آن تصویر دارید ؟

چکاره آن تصویر هستید ؟

چه چیزی از تو در آن تصویر است ؟

چه چیزی از آن تصویر در تو است ؟! 

سوال؛ شما در تصویر آینه ای یا تصویر آینه در شما است ؟

(حال داشته باشی فکر کنی از اون مثالها ئیه که مخ تیلیت می کنه !!)

نه من درون آن تصویرم، و نه آن تصویر درون من است 

پس چه ربطی !؟؟

از کجا می توانم اثبات کنم که آن تصویر تصویر من است ؟!

 نوری واسطه بین من و آن تصویر است، ولی من علاوه بر آن تصویر نوری نمی بینم !

اساسا آن تصویر چیزی جز نور نیست !

 می گی نه ؟  پاشو چراغو خاموش کن !!

 حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد     

                                            این همه نقش در آیینه اوهام افتاد

این همه عکس می و نقش نگارین که نمود    

                                          یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد

 حرف قشنگ قشنگش اینه :

       داخل فی الاشیاء لا بالممازجه، و خارج عن الاشیاء لا بالمزایله



کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سید محمد جواد 90/10/20:: 10:22 عصر     |     () نظر
 
نزدیکِ دور !

بیا بشین کنج دل من ، با هم حرف بزنیم

میگم  در به در دنبال خدا گشتیم ؛ پیداش نکردیم !

آدرس داشتیم  و  پیداش نکردیم ! 

این همه آیه، این همه دعا، این  همه نقشه، این همه کروکی دقیق،

 این همه علامت و نشونه !!

گفتیم کجاس ؟

  گفتن نزدیکه !

گفتیم کو ؟

کجاس که نزدیکه ؟! 

گفتن از رگ گردن نزدیک تر ... !

گفتیم کجاس ؟

گفتن تو دلای شکستس !

گفتیم کجاس ؟

گفتن گفته صدام کنین  جواب می دم .

صداش زدیم !

جواب نداد !!

 گفتن تو عقلت نمی رسه !

همینکه صداش زدی همین جوابش بوده !! 

دل خوش کنک !

من اینو نمی خوام !  می خوام جواب بده !

می خوام بشنوم ! می خوام ببینمش !

با این حرفام گول نمی خورم !!

گفتیم کجاس ؟ گفتن همه جا !

ولی من که نمی بینم !!

چرا منو اذیت می کنی !؟ چرا سر به سرم میذاری ؟!!

کجاس ؟؟؟ حرف من اینه که:

 

گوشم شنید قصه ایمان و مست شد     کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست

 

گفتن :

إنه لا یحتجب عن خلقه، إلا أن یحجبهم الأعمال دونه !

...

...
ببین آقا،

نشستی یه گوشه چشماتو خیره دوختی به ساعت رو دیوار !

نیم ساعته !

تو عالم خودتی؛ تو خیالتی؛ اینجائی و دلت اینجا نیس ! فکرتو مشغول کردی به خیال و آسمون و ریسمونو داری به هم می بافی؛ هر جور دلت می خواد !

یکی میاد دم در، صدات می کنه؛ میشکنه اون شیشه سراب فکرتو،
بر می گردی نیگاش می کنی  می گی :  ها ؟

می گه ساعت چنده ؟

 :  نمی دونم !   بزار ببینم !!


چی کار می کردی  نیم ساعته ؟؟؟

 سراب خیالت چشم  باز  واقعیتتو  کور کرده بود ! 

چشم داشتی و نمی دیدی !! 

اِ  ! چه باحال !  می گن   

 لهم أعین لا یبصرون بها ها !  نمی فهمیدیم یعنی چی !

داداشی؛ تو بودی؛ خدا هم بوده ! چشم  تو چشم ،

 نزدیکِ نزدیک ، ولی ندیدیش !!

یار نزدیک‏تر از من به من است    وین عجبتر که من از وى دورم

چه کنم با که توان گفت که یار      در کنار من و من مهجورم

 

مشغول بودی خب، کار داشتی !  با خیالاتت !  با اوهامت !  

با خواسته های دلت ! با سراب اعمالت !!

.

یکی نیس صدات کنه ! شیشه سراب زندگیتو بشکنه ؛

 برگردی بگی : ها !

خدا کجاس ؟

نمی دونم !، بزار ببینم !

خدا اینجاس :) کنار من :) چشم تو چشم ! :)

 

ای در میان جانم و جان از تو بی خبر       از تو جهان پر است و جهان از تو بی خبر

چون پی برد به تو دل و جانم که جاودان    در جان و در دلی، دل و جان از تو بی خبر


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سید محمد جواد 90/10/18:: 5:45 عصر     |     () نظر
 
وحدت وجود !

 یه کوزه گلی فرض کنید روی یه میز؛  تو یه اتاق تاریکِ تاریک، که چشم چشمو نبینه

حالا از یه جائی یه نور میخوره بهش؛

چی می بینی ؟ 

یک کوزه.

بپرسند نور می بینی ؟ می گی نه !  من کوزه می بینم.

ولی، با نور داری می بینی ! در واقع اول نور رو می بینی بعد کوزه رو !

تو این منظر چشمت، بخوای وجود کوزه رو اثبات کنی، مشکلی نداری.

بخوان برات وجود نور رو اثبات کنن، سخته برات.

اگه بگی من میگم کوزه هست و نشونت میدم ! تو که میگی نور هم هست نشون بده  بینم !!

میگم میشه به این نور گفت: 

أ یکون لغیرک من الظهور ما لیس لک ؟

متی غبت حتی تحتاج الی دلیل ؟ !!

 بیا یه پله بالاتر؛

اون کوزه  رو یه شکل لیزری  فرض کن که اون وسط هست !

اساسا چیزی جز نور نیست !!

به این نور میشه گفت:

باسمائک التی ملأت ارکان  این کوزه !!؟ 

ولی تو می گی کوزه هست !  کو نور ؟؟!!

یکی میگه چون کوزه هست، پس نور هم هست.

ولی من میگم چون نور هست،  کوزه هم هست !

آخه،

کیف یستدل علیه بما هو فی وجوده مفتقر الیه ؟!

 ای خدااااا؛

آدم تا می خواد یه چیزائی بفهمه ذهنش قفل می کنه !

الله نور السماوات والارض

بأسمائک التی ملأت ارکان کل شیء

‌أ یکون لغیرک من الظهور ما لیس لک ؟

متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدل علیک ؟

کیف یستدل علیک بما هو فی وجوده مفتقر الیک ؟

انت الذی تعرّفت ‌إلیّ فی کل شیء فرأیتک ظاهرا فی کل شیء !

 آقا، میدونی قضیه چیه ؟

قضیه اینه که،

ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم    

ای بی خبر ز لذّت شرب مدام ما !      

 یادتون نره که،

سبحان الله عما یصفون


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سید محمد جواد 90/10/16:: 6:2 عصر     |     () نظر
   1   2      >